عشق
غریبگی نکن با دستهای من
که من آشناترین آشنای روزگار توام
آنقدر آشنا که میدانم
در اولین لحظه ای که دستهای غریبه ای غمگین
سینه های بلورین تو را لمس کند
مرا از یاد خواهی برد
*
غریبگی با دستهای تو هرگز
که تو آشناترین آشنای روزگار منی
آنقدر آشنا که میدانم
در اولین لحظه ای که چشمهای خمارآلودی غریب
جشمهای مشکین مرا نشئه کند
تو را از یاد خواهم برد